شست علمی «سلفیگری در شبه قاره هند و جنوب شرق آسیا» با حضور آقای دکتر محسن معصومی و آقای دکتر محمودرضا اسفندیار در مورخه ۲۷ تیرماه ۹۶، ساعت ۱۸- ۲۰ در پژوهشکده تاریخ اسلام برگزار شد.
دکتر معصومی: شبه قارۀ هند و جنوب شرق آسیا از جهات متعدد تاریخی و کنونی برای پژوهشگران تاریخ و تمدن اسلامی مهم است. بهرغم این اهمیت، در مراکز پژوهشی و دانشگاهی توجه درخوری به این منطقه نمیشود. امروزه ما رشتهای دانشگاهی به نام مطالعات شبه قارۀ هند و جنوب شرق آسیا نداریم. درحالیکه مناطق کماهمیت دیگری هستند که دارای کرسی تدریساند. از نظر تاریخی شبه قارۀ هند و جنوب شرق آسیا وابستۀ ایران فرهنگی و اسلامی هستند. درواقع اسلام از فیلتر ایران با فرهنگ ایرانی وارد این منطقه شده و زبان این مناطق یا به شدت متاثر از زبان فارسی بوده یا اساساً فارس بودهاست. ازلحاظ فرهنگی نیز این منطقه یکی از ایالتهاای ایران بزرگ و فرهنگی بودهاست. نکتۀ دیگر که اهمیت این منطقه را افزایش میدهد شمار جمعیت مسلمانی است که در این منطقه زندگی میکنند. حدود نیمی از مسلمانان جهان در شبه قارۀ هند و جنوب شرق آسیا زندگی میکنند. پرجمعیتترین کشورهای مسلمان در این منطقهاند. نکتۀ سوم اوضاع اقتصادی و سیاسی این مناطق است. شبه قارۀ هند و جنوب شرق آسیا ازلحاظ اقتصادی بهشدت در حال رشد اند. غربیها مطالعات زیادی در دهسال اخیر دربارۀ این مناطق انجام دادهاند. زیرا این منطقه رشد اقتصادی چشمگیری داشتهاست. اما ما از این منطقه غافل هستیم. ازاینرو، هر اتفاق سیاسی، اقتصادی و فرهنگیای که در این منطقه بیفتد اهمیت زیادی دارد و در سرنوشت دیگر مسلمانان مناطق جهان نیز تأثیر میگذارد. این نکته را گفتم تا اهمیت مطالعات شبه قارۀ هند و جنوب شرق آسیا را متذکر شده باشم. شاید تنها جایی که به صورت آکادمیک دربارۀ این منطقه بحث میشود گروه مطالعات شبه قارۀ هند و جنوب شرق آسیا در بنیاد دایرهالمعارف اسلامی دانشنامۀ جهان اسلام است که دکتر اسفندیار هم متولی آن اند.
موضوعی مانند سلفیگری و وهابیت که دنیای امروز را متأثر کرده طبیعتاً تحولاتش در سایر نقاط جهان اسلام تأثیر خواهد گذاشت. بنده مطالبی را دربارۀ سلفیگری و وهابیت در شبه قارۀ هند آماده کردهام و آقای دکتر اسفندیار نیز بحث را دربارۀ جنوب شرق آسیا ادامه خواهند داد.
باید دقت کرد که سلفیگری و وهابیت با هم تفاوت دارند. خود سلفیگری هم معانی متعددی دارد. نمیشود تعریف مشخصی از آن ارائه داد. سلفیگری در مناطق مختلف جهان متفاوت میتوان تعریف کرد. این مفهوم در هر منطقه ویژگیهای خاص و تعریف خاص آن منطقه را دارد. ازسویدیگر، وهابیت واژهای مبهم است. هیچکس تابهحال نگفته من وهابیام. همه از گفتن آن واهمه دارند. و از آن فرار میکنند، اما به همه هم اتلاق میشود. نخست شماری از سازمانها و شخصیتها را در هند معرفی میکنم که همه میگویند سلفی یا وهابیاند و هر دو را بهجای هم بهکار میبرند. میخواهم آنها را معرفی کنم و بعد از آن نتیجهای بگیرم و بگویم نتیجهای که در پژوهشهای جدید دربارۀ وهابیت و سلفیگری شبه قارۀ هند و جنوب شرق آسیا انجام شدهاست نادرست است یا دستکم دقیق نیست. اکثر کتابها و قضاوتهای انجامگرفته در آنها اکثراً نادرست یا نادقیق اند. نخست، لازم است واژۀ وهابیت و سلفیگری را توضیح دهم. سلفیگری منسوب به پیروی از سنت سلف صالح است. سلف صالح در بین گروهها تعاریف خاصی دارد. برخی پیامبر و صحابه را سلف صالح میدانند، برخی پیامبر و صحابه و تابعین را، برخی هم پیامبر و صحابه و تابعین تابعین را (تا قرن دوم و سوم) و برخی هم مانند شیعیان آنها را متشکل از پیامبر، برخی صحابه و ائمۀ ۱۲گانۀ شیعه میدانند.
توسل به سلف صالح یا تمسک به او موضوع تازهای نیست و به قرن دوم و سوم هجری برمیگردد. اما وهابیت منسوب به محمدبن عبداللهبن وهاب است. کسانی که خود را پیروی وهابیت میدانند هرگز از این واژه برای نامیدن خود استفاده نمیکنند. معلوم نیست واضع آن چه کسی بودهاست. برخی معتقدند کسانی را که با سیاستهای انگلستان مخالفت داشتند وهابی گفتهاند، اما آنها را که با سیاستهای انگلستان مخالف نبودند سلفی مینامیدند. شخصیتی مانند هانتر که سالها در هند زندگی و پژوهش کردهاست تعریفهای عجیب و غریبی از وهابیت دارد که نشان میدهد کسانی را که با انگلستان مخالفت شدیدتری داشتند وهابی میدانستند.
یکی از اولین شخصیتهایی که ادعای بازگشت به سنت سلف صالح در شبه قارۀ هند را داشت شیخ احمد سرهندی بود که در دورۀ اکبرشاه میزیست. اکبر دینی به نام دین الهی درست کرده بود که تلفیقی از ادیان و نحلهها در هند بود. سرهندی، که در دربار اکبرشاه بود، اندیشههایی مبنیبر بازگشت به اسلام راستین و زدودن اسلام از خرافات را در ذهن داشت. خیلی از علمای شبه قارۀ هند تحت تأثیر او قرار گرفتند. سرهندی را سلفی میگویند. برخی او را به غلط به وهابیت نسبت میدهند درحالیکه هیچ ارتباطی با اندیشههای وهابیت ندارد و وهابیت قرنها بعد بهوجود میآید. شخص دیگر، شاهولیالله دهلوی است که بیشک از برجستهترین و تأثیرگذارترین روشنفکران حوزۀ فقه و حدیث و تصوف بود. همۀ نهضتهای اسلامی هند از قرن ۱۸ م. به بعد او را پدر معنوی خودشان میدانند. او اردو نویس و عربینویس بود و آثار زیادی از خود برجای گذاشت. هدفش بازگشت به دین سلف صالح بود. او داعی مخالفت با نیروهای بیگانه و انگلستان بود و سردمدار جهاد علیه بیگانگان و مقابله با نفوذ ادیان و نحلههای سیک و هندوئیسم در اسلام و نهایتاً خواستار اتحاد مسلمانان بود.
یکی دیگر از چهرههای تأثیرگذار حدود سال ۱۸۳۱ سید احمد شهید بریلوی بود که در جنگ با انگلیسها کشته شد. مخالف شدید انگلیسها بود. مدتی در حجاز درس خوانده بود و از نظر زمانی با عبدالوهاب معاصر بود. اولین شخصیتی بود که پژوهشگران غربی او را به وهابیگری متهم کردند. هانتر معتقد بود او آدم بیسوادی بود و قبل از رفتن به حجاز سواد منسجمی نداشت. پس از ۱۴ یا ۱۵ ماه درسخواند در حجاز به شبه قارۀ هند برگشت و شروع کرد به تقلیل اندیشههای وهابیگری در شبهقاره. بسیاری افراد تحت تأثیر گفتههای هانتر قرار گرفتهاند. بسیاری از پژوهشگران نیز او را با احمدرضا بریلوی که مکتب صوفیانه را روی کار آورد اشتباه گرفتهاند.
بهعلاوه، اواخر قرن ۱۸ جنبشهایی در شبه قاره رخ داد که مخالفان و ازجمله برخی مسلمانان آنها را وهابیگری مینامیدند. امروزه وقتی صحبت از سلفیگری میشود ذهن ناخودآگاه به سمت ترور، قتل و تکفیر میرود. اما در مورد صاحبان این جنبشها اثری از این موارد نیست. خیلی از آنها طرفدار مبارزه و جهاد علیه انگلیسیها بودند. خیلی از آنها نیز با اندیشۀ شبه قاره مخالف بودند. میانۀ قرن ۱۹ م. در بنگال جنبشی با نام جنبش فرائضه توسط حاجی شریعتالله وجود داشت که خواستار اجرای فرائض دینی و زدودن خرافات از اسلام و نیز زدودن آن چیزی بود که از بودادیسم و هندوئیسم وارد اسلام شده بود. اما شخصیتهای این جنبش را به وهابیت نسبت دادند. نیمۀ دوم قرن نوزدهم جنبش نخست استقلال هند اتفاق افتاد که طی آن بهادرشاه را بر تخت نشاندند تا بر این اساس انگلیسیها را از منطقه بیرون کنند. اما انگلیسیها توانستند شورش را خنثی کنند و بنابر این اقدام شمار زیادی از مسلمانان هند کشته شدند. مسلمنان سلفی و وهابی هند هرگز به سمت خشونت کشیده نشدند. از آن پس بود که بسیاری از دانشمندان مسلمان در چند مجتمع و حزب جمع شدند و بر آموزش و تربیت مسلمانان تمرکز کردند. آنها اعتقاد داشتند مسلمانان باید تربیت شوند و به سنت سلف صالح برگردند. یکی از نتایج سرکوب جنبش ۱۸۵۷ این شد که در سال ۱۸۶۶ شمار زیادی از دانشمندان مسلمان در شهری نزدیک دهلی به نام دهوند مدرسهای تأسیس کردند که با یک استاد و دانشجو شروع به فعالیت کرد. در اساسنامه شرط کردند که هیچ کمک مالیای از انگلیسیها نگیرند و تمام توانشان را برای آموزش مسلمانان و زدودن اسلام از خرافات قرار دهند. آنها به شدت از اندیشههای شاه ولیالله دهلوی و سید احمد بریلوی تأثیر گرفته بودند. هدفشان ترویج افکار آنها و استقلال مالی و معنوی انگلیسیها بود. این مدرسه که دارالعلوم نامیده میشد در کمتر از سه چهار دهه به قدری در شبه قاره گسترش یافت که امروزه بیشک بزرگترین شبکۀ آموشی و تعلیمی جهان اسلام است. آنها از سراسر جهان اسلام دانشجو گرفتند. در سال ۲۰۰۰ همزمان ۵۰ هزار فارغالتحصیل بیرون دادند. در زاهدان و سیستان بلوچستان ایران، پاکستان، بنگلادش و سایر کشورهای جنوب شرق آسیا نیز شعبههایی داشتند. زبان رسمی این دارالعلومها عربی بود، اما اردو هم آموزش میدادند. ابتدا شرط کرده بودند زبان انگلیسی آموزش ندهند، اما بعدها نیاز به دانستن آن احساس شد. آموزش فلسفه، ریاضیات و دیگر علوم نیز در رأس علوم قرار داشت. در دارالعلومها یک دارالافتاح ایجاد شد که مجموعهای از مسلمانان حنفی عمدتاً آنجا جمع میشدند. علاوهبر دارالعلومها یکسری گروهها و احزاب نیز رویکار آمدند که مؤسسان آنها فارغالتحصیلان دارالعلومها بودند. همۀ اینها را غربیها و شیعیان سلفی و وهابی نامیدند. یکی از این گروهها جماعهالتبلیغ نام داشت که کار تبلیغ اسلام را صرفاً بهعهده داشت. آنها تا به امروز هیچ فعالیت سیاسیای نمیکردند و به هیچ نهادی وابسته نبودند. البته همۀ این مطالب مربوط به قبل از سه چهار دهۀ اخیر است. در جماعهالتبلیغ اعتقاد بر این بود که مبلغان در همۀ جهان باید با مردم روبهرو شوند و مباحث و اعتقادات سلف صالح را برای مردم بیان کنند. به عقیدۀ آنها مبلغ میبایست لباس بلند میپوشید، شلوارش تا قوزک پا میرسید، کوله داشت و به مسجدی میکرفت که وابسته به هیچ حزبی نباشد، بعد آنجا با مردم گفتگو میکرد. آنها نزدیک صدسال است که این کار را انجام میدهند. البته در دورههای اخیر اندکی وارد سیاست نیز شدهاند. جمعیتالعلما نام گروه دیگری بود که قرن بیستم در هند تشکیل شد و هدفش زدودن اسلام از خرافات بود. آنها معتقدند هند فارغ از دین و مذهب مال هندیها است. آنها مخالفان سرسخت تجزیۀ هند بودند. وقتی پاکستان شکل گرفت این گروه یکی از تأثیرگذارترین گروهها در هند بود که در سیاستهای دینی و مذهبی پاکستان نقش داشت. ندوهالعلما گروه سیاسی دیگری بود که خواستار اتحاد هند بود. همۀ این احزاب توسط پژوهشگران وهابی نامیده شدهاند. حرفهایی که دربارۀ این گروهها گفته میشود بهخاطر نادیدهگرفتن پیشینۀ آنها است. برخلاف تصوری که از سلفیگری و وهابیت داریم اینها با تصوف رابطۀ خوبی دارند. برخی دانشمندان آنها قطب مشهورترین فرقههای صوفیگریاند. اساساً علمای حجاز علمای شبه قاره را بهخاطر گرایش به صوفیگری تکفیری میخواندند؛ یعنی آنها را سلفیهایی میدانستند که قطب سلسلۀ صوفیانه بودند. آنها عمدتاً بر وحدت مسلمانان تأکید داشتند و قبل از تجزیۀ شبه قاره مخالف سرسخت انگلستان بودند. برخی از آنها علیه اعتقادات شیعه کتاب نوشتهاند. حدود چهار دهۀ اخیر اتفاقاتی افتاد که یواش یواش گروههایی از دلشان درآمد که آنها را بدنام کرد. یکی تشکیل کشور عربستان سعودی در ۱۹۳۲ بود که بر آنها تأثیر زیادی داشت؛ یکی پیروزی انقلاب اسلامی در ایران بود که بر اساس آن ایدئولوژی شیعه روی کار آمد و همۀ گروههای ذکرشده مخصوصاً عربستان را وحشتزده کرد. فعالیتهای تبلیغی شبهقاره و عربستان با پیروزی انقلاب اسلامی خودبهخود چندین برابر شد؛ عربستان از چهار دهه پیش شروع به ساخت مراکز خیریه و حمایت از دانشمندان شبه قاره کرد. البته جمهوری اسلامی نیز کارهایی انجام داد.
اتفاق بعدی اشغال افغانستان توسط شوروی بود. از ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۹ شوروی افغانستان را اشغال کرد و جمعیتها و گروههای ذکرشدۀ دارالاسلامی فکر کردند بخشی از دارالاسلام توسط حکومتی کافر گرفته شدهاست؛ گفتند باید همۀ همتمان را بگذاریم تا آن را آزاد کنیم. خیلی از طلبهها در این زمان درس را رها کردند و به افغانستان آمدند و بعدها هستۀ اولیه طالبان را شکل دادند. افزایش فعالیتهای نظامی آمریکا در خاورمیانه بر فعالیت این گروهها تأثیر زیادی گذاشت. آنها از حملۀ آمریکا به عراق و افغانستان بسیار عصبانی شدند. نکته آخر مشکلاتی بود که آنها با دولتهایشان پیدا کردند. دولتهای جدیدی در این دوره روی کار آمدند که عمدتاً سکولار بودند یا تمایلات سکولاری داشتند که مطابق میل آنها نبود. البته مشکلات اقتصادی و سیاسی نیز داشتند. این چند عامل سبب شد این گروهها با پیشینهای که گفتم به سمت برخی اقدامات و فعالیتهای تندروانه روند. بهگونهای وحشتناک از دل این گروهها و احزابی که ذکر شد گروههای کوچکتری درآمد که وحشتناک اند. طالبان یکی از آنها است. اما در آغاز طرفدار قتل مسلمانان نبود، فقط فکر تشکیل حکومت اسلامی و رهانیدن دارالاسلام از سلطۀ بیگانگان بود. گروهی در پاکستان با نام دارالصحابه تشکیل شد که هدفش مقابله با تشیع و کشتن آنها بود. لشکر جنگوی از گروه صحابه قتل شیعیان را ثواب میدانستند و می گفتند هر شیعهای را در هرجا یافتید باید بکشید. لشکر طیب جیش و گروههای دیگر در هند نیز چنین بودند. احزابی بهتدریج ظهور کردند که از اندیشههای دارالعلوم فاصله گرفتند. نتیجه اینکه سلفیگری به معنای بازگشت به دین و زدودن خرافات در این منطقه بهشدت رواج داشت. بعد از ورود انگلیسیها سلفیگران به وهابیت متهم شدند. نگرانی اصلی این است که اکنون این فعالیتها بخواهد افزایش پیدا کند، زیرا این منطقه حدود ۸۰۰ میلیون مسلمان دارد و اگر این اندیشه بتواند اندیشۀ دارالعلوم را کنار بزند و جای آن را بگیرد اوضاع خاورمیانه وحشتناکتر از آنی که هست میشود، زیرا آنها در فقیرترین مناطق جنوب شرق آسیا مدارسی با امکانات رفاهی میسازند و افراد را جذب میکنند.
دکتر اسفندیار: واژههای سلفیگری و وهابیت بسیار مبهماند و چندان دقیق استفاده نمیشوند. بهخصوص امروزه که با ظهور گروههای سفاکی چون داعش بار بسیار منفیای پیدا کردهاند. من سلفیگری را با چند مفهوم دیگر مرتبط میبینم: با وهابیت، اصلاحطلبی دینی و بنیاد گرایی. این مفاهیم حتی گاهی جای هم نیز استفاده میشوند، درحالیکه برخی از آنها مانند بنیادگرایی برگرفته از آیین پروتستان است و ریشۀ غربی دارد. بنیادگرایی به مفهوم بنیادخواه است که در فرهنگ پروتستان زاییده شده و بعدها به نهضتها و گرایشهای مشابه در ادیان دیگر مثل اسلام وارد شده است. تاریخ این اصطلاحات بنابراین باید مورد توجه قرار گیرند. برداشت ما از آنها باید به مفهوم مورد نظر ما نزدیکتر باشد. سلفیگری و وهابیت یکسان تلقی شدهاست. اما چنین نیست. برای اینکه بخواهیم بهتر نتیجه بگیریم میتوانیم اینگونه تصور کنیم که وهابیت جریانهایی مثل طالبان و القاعده را ایجاد کردهاست. درعوض، سلفیگری با همۀ طیفهایی که در خود دارد طیفهای تندروی آن منتجر به ایجاد گروههایی مثل داعش شدهاست. دربارۀ سلفیها اگر به عقب برگردیم و به سلفیگری در مصر توجه کنیم میبینیم کسانی مانند سیدقطب، عبد، رشیدرضا سلفی هستند. نه تنها اینها، بلکه کسانی مانند اقبال لاهوری را نیز میتوانیم سلفی حساب کنیم. اما اگر به تعریف سلفیگری توجه کنیم شاید تا اندازهای این معما حل شود. اساساً سلفیگری دنبال چه بود؟ مشکل از کجا شروع شد؟ از جایی که جهان اسلام با غرب روبهرو شد. بهخصوص پس از جریانهای استعماری عدهای از روشنفکران اسلامی اندیشیدند چرا چنین وضعی برای ما اتفاق افتاده و راه چاره چیست؟ آنها به این نتیجه رسیدند که آمیزش اسلام با خرافات باعث شده اسلام روحیۀ عملیگرایی خود را از دست بدهد. مثلاً دشمنیای که شماری از این طیف با فلسفه و تصوف دارند عامل این قضیه بود. از این منظر که سلفیها میخواستند قدرت را به اسلام بازگردانند همانطورکه در قرون اولیه مسلمانان با طرفداری از سلف صالح توانسته بودند قدرتی ایجاد کنند که جهان را تحت تاثیر خودش قرار دهد. اما قرون ۱۸، ۱۹ و اوایل قرن۲۰ مسلمانان در موضع ضعف قرار گرفتند. به یک ارتباط دکتر شریعتی نیز میتواند جزء سلفیها محسوب شود چون از پیروان اقبال و از مخالفان فلسفه و تصوف بود. او معتقد بود فلسفه روح عملگرایی را از اسلام گرفتهاست؛ تصوف هم همینطور. شاید تنها صوفیای که از نقد دکتر شریعتی جان سالم بهدر برده مولانا است. او مدام به صوفیان میتازد. مثلاً حلاج را مردی پاک اما پوچ میداند. بهعلاوه ویژگی دیگر سلفیها نیمنگاهی است که به غرب دارند و با تکنولوژی اصلاً مشکلی ندارند و میگویند ما باید از دستاوردهای غرب استفاده کنیم و راه پیشرفت را بیاموزیم. بنابراین نظامهای آموزشی را بر اساس غربیها پایهگذاری میکردند؛ مثل نهضت محمدیه که در ابتدا به کلیسا میرفتند و الگوهای خدمات آموزشی و شهری را از مسیحیان یاد میگرفتند. ساختن مدارس، سرویسهای بهداشتی و ساخت مسکن برای اینکه مسلمانان در رفاه باشند ازجمله اقدامات این نهضت بود. در کل نه سلفیگری مفهوم روشن و واضحی است نه تصوف. مثلاً در تصوف نقشبندیه میبینیم ضمن اینکه طریقۀ صوفیانه است اما در برابر بدعتها موضعگیری میکند، درحالیکه شمار زیادی از عالمان خود نقشبندیه را نوعی بردعت میدانند. اما نقشبندیه سعی میکند اسلامی ناب ارائه کند و اسلام را از خرافات پاک کند. حتی نهضتهای صوفیانه که به مدارا و تساهل نسبت به ادیان دیگر مشهور اند شکلی تندروانه به خود میگیرند. شاهدید که نقشبندیه خود با داعش در عراق بیعت کرد. معاون صدام خود از شیوخ نقشبندیه بود. آنها توانستند داعش را روی کار بیارند چون اشتراک منافع داشتند. نقشبندیه در چچن نیز در برابر روسیه موضع میگیرد و با آن درگیر میشود. البته نقشبندیه در تصوف وضعیت خاصی دارد و از این حیث متمایز از دیگر طریقهها است. اما نمیتوان نقش صوفیان را در مبارزه با استعمار انکار کرد، چه در شمال آفریقا، چه در شبه قارۀ هند و چه در جنوب شرق آسیا. البته در جنوب شرق آسیا اقوام مسلمان چام یا برخی گروه مسلمانان تامیل را داریم که تعدادشان اندک است. ما در کل منطقه با جمعیت عظیم مالایی روبهرو هستیم. در اندونزی نیز حدود ۲۱۰ تا ۲۲۰ میلیون مسلمان داریم.
یکی از ادعاهای سلفیها اصلاحگری هم هست. اما این مفهوم با اصلاحطلبان کشور ما که تداعیکنندۀ روشنفران خوشفکر اهل مدارا هستند سنخیتی ندارد.
داعش یکی از مصادیق فکریاش تأثیرپذیری از سیدقطب است. حتی کتاب معالم الطریق (نشانههای راه) سید قطب برنامۀ اصلی داعش است. جنوب شرقی آسیا از قرن ۷ ه./ ۱۳ م. آرام آرام از طریق بازرگانان و صوفیان با اسلام آشنا میشود. یکی از کانونهایی که بر گرایشهای فکری این منطقه اثر گذاشت شبه قارۀ هند است. اندیشههای عرفانی ایرانیان در این منطقه تأثیر داشتهاست. همچنین تفکرات سادات حضرمی یمن نقش مهمی در این منطقه داشتهاند. اما قبل از آن، منطقه تحتتأثیر تفکرات هندویی و بودایی است. یکی از مراکز اصلی بوداییان جهان در جاوۀ اندونزی است. میراث این منطقه هندی و اندکی چینی است. اندیشۀ اصلی آنها هندی و بودایی بودهاست. امروزه در زبان مالایی کلمات سنسکریت، عربی و فارسی دیده میشود. این منطقه از کشور ما دور است، اما کلمات فارسی قابلتوجهای از زبان ما وارد زبان مالایی شدهاست. تصوف بیشترین نقش را در گسترش اسلام در این منطقه داشتهاست؛ البته دو گونه تصوف: یکی تصوفی که تمام کوشش را کرد تا با فرهنگ بومی در تعارض قرار نگیرد. شاخص این نوع تصوف ولیسونگو است. آنها موفق شدند اسلام را براساس فرهنگ بومی گسترش دهند؛ بدین منظور از تمام امکانات هنری و ادبی موجود در این فرهنگ بهرهگرفتند. مثلاً از نمایش عروسکی وایانگ که برای روایت داستانهای حماسی هندی استفاده میشد برای گسترش اسلام استفاده کردند؛ موج دیگر تصوف بیشتر قصد داشت مردم منطقه را مسلمانتر کند و اسلام واقعیتری را تبلیغ کند. طریقههایی مثل نقشبندیه و شطاریه و… گاه با هم ترکیب میشدند و گروه سومی را ایجاد میکردند تا اسلام را در این منطقه گسترش دهند. اما در برخی مواقع تبلیغ اسلام با تعارضاتی روبهرو میشد.
طی جنبشی به نام پادری بود که در آن سه طلبهای که از حجاز به جنوبشرقی آسیا بازمیگشتند در پی این بودند که اسلام واقعی را تحقق بخشند. البته اول از سورائوها(محلهایی که حوزههای علمیۀ صوفیان بودند) شروع کردند. در جنوب شرق آسیا عمدتاً بین عالم و صوفی تفاوت زیادی نیست. اغلب صوفیان عالم هستند، فتوا میدهند، کتاب فقهی مینویسند، حدیث میگویند و کلام هم دارند. از این موضع سعی کردهاند بتوانند خرافاتی را که در جامعۀ مالایی هست کمرنگ کنند. مینانگ کابائو از مناطق منحصربهفردی است که مادرتبار است. در قبایل مادرتبار خانوادۀ دختر به خواستگاری مرد میرود؛ ارث از زن میرسد؛ پدر هیچ مسئولیت و اختیاری نسبت به فرزند ندارد و زن مسئولیت فرزندان را دارد. بومیان این آداب و رسوم را «عادت» مینامند که نمایندۀ آن پنگولوها هستند احکام اسلامی را به زبان محلی «حُکُم» میگویند که نمایندهاش علما هستند. تقابل «عادت» و «حکم» در جامعۀ مینانگکابائو کار را به به جنگ سیساله رساند. طلبههای اصلاحطلبی که دنبال اسلام واقعی بودند میخواستند مردم بومی را مجبور کنند تا اسلامی فرهنگی(حاصل ترکیب حکم و عادت) ایجاد کنند. آنها میخواستند بومیان به اجبار هم که شدهاست پارهای از عادات بد خود مثل قماربازی و استفاده از مواد مخدر را کنار گذارند. صوفیان معتقد بودند احکام اسلامی باید به آرامی اجرا شود. اما طلبهها میخواستند سریع آن کار را کنند؛ بنابراین روستاهای زیادی را آتش زدند و مردم زیادی در این بین کشته شدند. این منطقه جزء اولین مناطقی بود که «خلافت اسلامی» اعلام کرد، اما نتوانست آن را ایجاد کند. این اتفاق مربوط به سالهای ۱۸۰۳ تا ۱۸۳۷ است. سابقۀ این تفکرات افراطی یا سلفی در تعارض با اسلام خندان و ملایم مالایی در این منطقه چندان هم تازه نیست. مالاییها اساساً مردمان ستیزهجویی نیستند اما ایدئولوژیها تفکرات ذهنی انسانها را تغییر میدهند. در دهههای اخیر انقلاب ایران به شیوع اینگونه رقابتهای ایدئولوژیک دامن زد.
سلفیگری تازمانیکه یک اندیشه بود خطرناک نبود، اما زمانیکه تبدیل به یک ایدئولوژی شد تشکیلات سیاسی پیدا کرد و سعی کرد از هر طریقی اهداف خود را محقق کند. اینجا بود که ایدئولوژیها در تقابل هم قرار گرفتند. برخی گروهها مانند دارالاسلام که بعد از استقلال اندونزی خواستند حکومت اسلامی را بهدست بیاورد، پرواضح بود نمیتوانند برخی از وعدههایشان را اجرا کنند. بدین سبب درگیریها شدید شد و کار به خونریزی وسیع کشید.
برخی از کانونهای اندیشۀ افراطی دربرابر تفکر اسلامی و مدارامحور بومی اندونزی قرار گرفتند(مدارامحور به این معنی است که گروههای دیگر مثل بودایی، کاتولیک، هندو و… را تحمل میکند. چون در اندونزی گروهی از این تفکرات حضور دارند).
افراطیگری اسلامی سبب شد زنگ خطر به صدا درآید و نهایتاً از دل تفکرات بنیادگرا و افراطی که دنبال تشکیل حکومت بودند گروههای جدیدتر با خشونت بیشتر روی کار بیایند. اگر بخواهیم پیشینۀ اینها را بررسی کنیم باید بگوییم دو کانون اصلی صادرکنندۀ تفکرات سلفی و وهابی مکه و قاهره هستند. بسیاری از مسلمانان این منطقه فارغالتحصیلان دانشگاهها و مراکز علمیۀ عربستان هستند.
استان آچۀ اندونزی امروز استانی خودمختار است که برای گرفتن خودمختاری با دولت شدیداً درگیر شد. نهایتاً حکومت مرکزی پذیرفت به آنها خودمختاری بدهند. در همۀ اندونزی آزادی حجاب وجود دارد چون حکومت سکولار است. بسیاری از مسئولان حکومتی با تشکیل حکوت اسلامی مخالف بودند، اما آچه چون میخواست ارزشهای اسلامی را پاس بدارد و احکام اسلامی را اجرایی کند پلیس شریعت درست کرد و سختگیرانه در این حوزه فعالیت کرد. کتابی با نام پروژۀ اجرای شدید حکومت اسلامی در آچه نیز در این باره تدوین شدهاست.
جریانهای سلفی در اشکال مختلف در جنوب شرق آسیا مشغول به فعالیتاند. اگرچه بهخصوص در اندونزی که حکومت سکولار است شکل غالب پیدا نکردهاند. حتی شیعیان اندونزی هم وجود حکومت سکولار را بر حکومت اسلامی ترجیح میدهند زیرا اگر حکومت اسلامی بخواهد در پی اجرای احکام اسلام با رویکرد خاص باشد طبیعتاً شیعیان اولین گروههایی هستند که متضرر خواهند شد. به همین دلیل است که روابط شیعیان با کاتولیکها بسیار نزدیکتر و همدلانهتر است تا رابطۀ شیعیان با مسلمانان اندونزی بهخصوص آنهایی که گرایشهای وهابی پیدا کردهاند. عربستان در این زمینه پول زیادی خرج میکند. در جوامعی که فقیر زیاد است مؤسسههای آموزشی و مراکز خیریه تأسیس میکند؛ همانطورکه میدانید پیشتاز این اندیشه مبلغان مسیحی بودهاند.
در مالزی امروز حکومت ازیکسو زمینه را برای رشد اندیشههای افراطی فراهم کردهاست. ازسوی دیگر عربستان مالزی را حیاط خلوت خود کردهاست و پول زیادی برای آن خرج میکند. دانشجوهای زیادی از مالزی به عربستان میروند. عربستان حتی به تأسیس دانشگاه بینالمللی اسلامی مالزی نیز کمک مالی زیادی کردهاست. این دانشگاه ابتدا با تفکر اخوانی ایجاد شد، اما هرچه پیش رفت از نظر مالی به عربستان وابسته شدو بیشتر به سمت اسلامیشدن و افراطیشدن جلو رفت، تاجاییکه تعدادی از دانشجویان آنها در صف داعش در حال جنگیدن هستند. از طرفی با تأسیس پلیس جاکی با هرگونه تفکر دینی که آن را بدعت میدانستند- مثل تفکر شیعی- مخالفت و از عربستان حمایت شد. اکنون مالزی خود را در معرض افراطگرایی اسلامی میبیند. اگر این تفکرات افراطی مانند جماعت اسلامی، جمعیت مدافعان اسلامی یا جهاد اسلامی و… به حکومت برسند اتفاق ناگواری میافتد و درآمد این حکومت که با ۲۵ میلیون گردشگر اداره میشود روبه نابودی میرود.
چه در جنوب تایلند که چهار استان آن برای خودمختاری میجنگد و عربستان بهلحاظ فکری و مالی از آنها حمایت میکند، چه در جنوب فیلیپین که شاخههای نظامی جنبش مسلمانان مورو به عقاید گروههای افراطیگرا نزدیک شدهاست و با آدمربایی و قاچاق موادمخدر هزینههای خو را تآمین میکند همه قصد تشکیل حکومتهای افراطی دارند. تأثیر حملۀ شوروی به افغانستان و بازتولید خشونت در آنجا سبب تشکیل گروههایی مانند گروه سیاف شد. نام این گروه از مجاهدی به نام عبدرب رسول سیاف که اختصاراً به او رسول سیاف میگویند آمدهاست. اگرچه او با طالبان همیاری نکرد، اما در کارنامهاش جنایات هولناک کشتار شیعیان کابل ثبت است. او در سال ۲۰۱۴ کاندیدای ریاست جمهوری افغانستان هم شد. کشتار او بیشک یکی از تلخترین جنایات در افغانستان بود.
در جمعبندی باید ذکر کنم این منطقه اهمیت زیادی دارد. غرب آرامآرام از خاورمیانه بهسوی جنوب شرق آسیا و هند رخت میبندد. آنها این منطقه را بههم خواهند ریخت. محافل آکادمیشان به این موضوع توجه کردهاند و بر این مناطق متمرکز شدهاند. اگر پروژۀ افراطیگرایی اسلامی در این منطقه موفق شود، وضعیت به مراتب ناگوارتری در انتظار جهان اسلام است. بنابراین، باید ظرفیت این مناطق را بشناسیم تا بتوانیم امکان گفتگوی مناسب براساس میراث فرهنگیمان نه بر اساس ایدئولویمان راه بیندازیم؛ چون ایدئولوژیها دیر یا زود به جان هم میافتند و مشکلی را حل نمیکنند، بلکه گرهای به گرهها میافزایند.
